۩۞۩novels۩۞۩
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. امیدوارم از مطالب ورمان هایی که براتون میذارم راضی باشید میتونید از طریق ایمیل با من در ارتباط باشید و یا تو نظرسنجی شرکت کنید و بگید دوست دارید چه رمان هایی براتون بزارم در ضمن خوشحال میشم اگر عضو بشن تا بتونید از امکانات بسشتری برخوردار شید.

پيوندها
حاجی ارزونی
2khtaroone
فقط هری پاتر
بچه پرو
ღ♥ღ سعید و مهسا ღ♥ღ
گالری عکس هنرمندان سینما
داستان کوتاه..پیامک.تک بیتی های ناب.خواندنی از مرد منتظر
طرفداران مایلی سایروس
گروه هنری سراب
رمان و شعر
بهشت پنهان
غروب تنهایی
Hollywood stars
بهشت پنهان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان novels و آدرس novel.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 35655
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


نويسندگان
فاطمه رمضانی

آرشيو وبلاگ
بهمن 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

مهتا نیمه بی هوش بود . مادر و زن دایی طاهره صورتشان را خراشیده بودند . یاسر در اوج ناراحتی در راهرو قدم می زد . دایی هایم رو مبل نشسته و در فکری عمیق فرو رفته بودند .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:32 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

فصل ۱۴

سال نو آغاز شد طبق مراسم خانوادگی ٬ قبل از تحویل سال نو پدر با کوزه ای سفالی از خانه خارج شد و کوزه را در مقابل در شکست .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

فصل ۱۳

موهایم را به سادگی شانه کردم و کت و دامن کرم رنگم را پوشیدم .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

زمان زایمان مهتا فرا رسید . از عصر تا صبح روز بعد درد کشید و سرانجام دختری کوچک و زیبا به دنیا آورد . آقاجان در گوشش اذان گفت و نامش را پریا گذاردند . از ماکان خبری نداشتم .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

فصل ۱۱

جعفرخان و مادرش به طور رسمی به خواستگاری من آمدند و این بار جواب ردم به ضرر پدر تمام شد ٬ چون بعد از چند هفته جعفرخان شراکت خود را با پدر برهم زد و بعد از چند روز با دختر اسماعیل مستوفی ازدواج کرد .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:27 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

فصل ۱۰

تابستان رو به اتمام بود و پاییز کم کم چهره ی زرد خود را نشان می داد . قبل از دریافت اولین نامه از ماکان ٬ دختر مرضیه خانم که زهرا نام داشت به اتاقم احضار کردم . نمی دانستم چگونه سر صحبت را با او باز کنم که نسبت به نامه هایم مشکوک نشود . ناگهان فکری به مغزم رسید که نکند یکی از نامه هایم به دست پدر یا مادر بیفتد ٬ چون تا آن هنگام از هیچ کس نامه ای دریافت نکرده بودم و پی بردن پدر به این مسئله برایم مشکل ساز بود .

                                                    



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:23 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

زمان خداحافظی فرا رسید . ناصرخان ماکان را به تهران می برد . و من و مهتا هم به پیشنهادش با او همراه شدیم تا زمان برگشت تنها نباشد .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

در نزدیکی ایوان دایه را دست به کمر دیدم . جلو آمد و گفت : ای خانم جان کجایی ؟ ناهار را کشیده ایم . راستی سروان کو ؟



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

و ماه از عروسی مهتا می گذشت رفتن او باعث شده بود که احساس تنهایی بر من غالب شود و بیشتر اوقاتم را صرف نواختن پیانو و خواندن کتاب کنم .



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : فاطمه رمضانی

کار ساخت منزل رو به اتمام بود این بنای جدید در قسمتی از حیاط بیرونی احداث می شد که مکانی وسیع و مخصوص مجالس مهمانی هایمان بود . کارگران بی وقفه کار می کردند . قرلر بود کار ساخت و ساز در طول هشت روز یه پایان رسید تا مجلس عروسی مهتا در این مکان برگزار شود .



ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد